پر از دلتنگی ام
انگار مدتهاست که نخواسته ام بنویسم نه اینکه نتوانم نه ، انگار هنر نوشتن را از دست داده ام .....
امروز بعد از مدتها آمدم ، به وبلاگ غبار گرفته ام سر زدم ، پر از خاطرات شیرین و دلتنگی های گاه و بیگاه
مادرانه ام .... روزهای مادریم ، روزهای دلتنگیم ...
همچنان صبور بود ، گویی همین دیروز حالش را پرسیده بودم ...
صفحه سفید دوست داشتنی من چقدر دلتنگت بودم ...دیدمت همانطور سفید و پاک بودی اصلاً تغییر نکردی..
و همچنان مشتاقانه به چشمان زل زدی ، گویی تو نیز دلتنگم بودی ...
آمدم ....
آمدم که بمانم..
که مونست شوم ...
که مونسم شوی ...
در آغوش بگیرمت، در آغوووش بگیریم و ساعتها همانطور در آغوشت جای بگیرم ....
صفحه سفید مهربانــــــــــــم ، برایم از دلتنگی های این روزهایت بگوووو ....
من هم مثلِ تو پر از دلتنگی ام ...
پی نوشت : سلام به عزیزای دلم ، دلم برای تک تکتون و فرشته های نازنینتون تنگ شده ،
نوشتن دوباره تو این صفحه سفید جونِ تازه ای بهم میده ....
همراهای همیشگی کلی دوستتون دارم